تعبّدنامه لپلپــيّه
از معجبالمحاكم، كليات منظوم مكلاى زنگى، دفتر اول، صفحه هشتاد و نه
.........................................................................................
اين سـرزمـيـن را اهـورمـزد بــپـايـاد از اهرمن، از سـال بد، از لاف!
.........................................................................................
مرده بدم زنده شدم؛ گريه بدم خنده شدم دولت لاف آمد و من رند سراپرده شدم
دیده سیر است مرا؛ جان دلیر است مرا زهره شیر است مرا؛ صابر و ايوب شدم
دوش به يك حلقه درون، گفت بر اين شر مفزون شر مشدم؛ خر مشدم؛ ناقد و محسوب شدم
گفت که سرمست نهای؛ رو که از این دست نهای گفتمش اين مى كه تويى! وز طرباش مست شدم
گفت تو ديوانه نهاى، ذوب در اين جامه نهاى رفتم و از خير سرش، مصلح دينجامه شدم
گفت که تو کشته نهای؛ به سبز آغشته نهای پیش رخ ماهرخاش، سبز سرافراز شدم
گفت که تو زیرککی؛ مست خیالی و شکی سرو شدم؛ راست شدم؛ قامت افلاك شدم
گفت که تو شمع شدی؛ قبله این جمع شدی جمع نیم؛ شمع نیم؛ يك ز هزاران بشدم
گفت که شیخی و سری؛ فتنهگر و راهبری شیخ نیم؛ مير نیم؛ مكر تو انكار شدم
گفت كه بىبال و پرى، من پر و بالت ندهم گفتمش اى كور ببين، پر زدم و بـــاز شدم
گفت مرا دولت نو؛ راه مرو رنجه مشو من كى از اين لطف و کرم، سوی تو آینده شدم
گفت مرا عشق کهن، از بر ما دل تو مکن گفتمش آری نکنم؛ خر كه بشد، شاد شدم
گفت مرا دولت تو، چپ منشين! راست مرو! امر تو را، نهى تو را، نقطهى اتمام شدم
هيس شدم؛ پيس شدم؛ ريس چو صد گيس شدم دوش ز عفن جسدش، عازم برجيس شدم
صورت او وقت سحر؛ لاف همیزد به خبر در عجب خدعهى او، منكر ابليس شدم
من كه چنان شاه و وزين، بر دهنم چسب و رزين خصم تو در يسر و يمين، ساكت فرياد شدم
هاله خورشید تویی؛ خاك و خس و بید منم چون که زدی بر سر من، مشتگره، داد شدم
تابش جان یافت دلم؛ وا شد و بشکافت دلم اطلس نو بافت دلم؛ دشمن این ژنده شدم
رأى من اندر يد تو، هست به كام و كت تو مير شدم؛ شير شدم؛ راهبر و پير شدم
شکر کند بنده تو؛ از شکر و قندك تو كوپّن او بر كف من؛ بر كوپناش خنده شدم
شکر کند خاک به سر، از فلک و چرخ به زر چون كه نداند ز بداش، شهرهى آفاق شدم
شکر کند چرخ فلک، از ملک و ملک و ملک كز كرم كرم و مگس، موشك اميد شدم
شکر کند دشمن حق، کز همه بردیم سبق بر شرف لافزناش، يك تف چسبنده شدم
زهره بدم ماه شدم؛ چرخ دو صد تاه شدم از خبر مسكن او، قهقه جانكاه شدم
عدل دهى؛ داد دهى؛ مهر به صد لاب دهى با قلم ناب اميد، بود تو بر باد شدم
هست در اين ره به وفور؛ كارگر و مظلم زور بر دهن وزر و وزور، سيلى بىحال شدم
با توام ای شهره قمر؛ در من و در خود بنگر کز اثر دولت تو، گلشن خندنده شدم
باش چو شطرنج روان؛ خامش و خود جمله زبان کز رخ آن شاخ جهان؛ فرخ و فرخنده شدم
...............................................
برگرفته از اثر جاودان ملّاى رومى، مولوى